طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

طاها پسر ، ثمره عشق امير و نازیلا

دلنوشته بابا امير و مامان نازی

گل پسر،

شيرين پسر،

ناز پسر،

آقا پسر،

نعمت خدا،

نقل و نبات،

اميد بابا، نفس مامان

طاها پسر

 

بابا امير و مامان نازی اين وبلاگ رو ساختن تا لحظه های شرين بزرگ شدنت رو ثبت کنند.

خاطرات چهارمین سال زندگی طاها، نور چشم امیر و نازیلا

                                               پسرم روشنی نور دو چشمان منی                                                بهترین هدیه از جانب یزدان منی                                          پسرم تاج سرم ای که تویی مونس تنهایی من               ...
3 بهمن 1395

خاطرات سومین سال زندگی طاهای بی همتا

سلام بر شاه شاهان خوب خوبان طاهای پرتوی! پسر گلم یکی یه دونه مامان و بابا امروز 94/6/28 میخوام خاطره اولین روز ورودت به مهد کودک کوشک نونهالان رو بگم.     من و بابا امیر با حساسیت زیاد و بعد از کلی بررسی این مهد رو برای آقا پسرمون انتخاب کردیم و امیدواریم لحظات شادی توی این مهد برات رقم بخوره من و بابا  از قبل  برات لباس و کیف و دمپایی تو خونه ای نو تهیه کرده بودیم ،   دیشب هم بعد از اینکه با ذوق و شوق فراوون و با وسواس خاص وسایلهاتو آماده کردیم، یه عکس یادگاری از اولین خرید تحصیلت گرفتیم  دیروز غروب بدجوری دلم  گرفت، برای لجظه هایی که از فردا منتظرم بودن اش...
24 شهريور 1394

بازیها و تفریحات طاها پسر

سلام به کاکل زری من طاها عزیزم میخوام اینجا یه آرشیو از بازیهایی که باهم تو خونه انجام میدیم برات درست کنم تا هم شاید در آینده به در خودت بخوره هم بقیه بتونن استفاده کنن         همه این بازیها تا پایان دو سالگیته عزیز دلم، از این بعدش مربوط به سومین سال زندگیت میشه    طاهای من اینم چندتا عکس از بازیهای آخرین روزهای تابستون 94 بدون شرح! چه لذ...
24 شهريور 1394

عکس های آتلیه

عزيز مامان، تو اين پست هم عکس هايی که باهم رفتيم آتليه و شما ژست گرفتی تا چندتا عکس خوشگل ازت بگيريم رو ميذارم، پسر خوشتيپ مامان.   10 روزگی 4 ماهگی 7 ماهگی 11 ماهگی   نوروز 94 عکس ها ی آتلیه تولد دو سالگی نوروز سال 1395  طاهای دو سال و نیمه به همراه مامان و بابا عکس های سه سالگی نور چشم مامان و بابا   عکسهای تولد چهارسالگی!           ...
10 مهر 1393

آش دندونی

بعد از نیش زدن مرواریدهای خوشگلت اولین بار که رفتیم ارومیه مادرجون و پدر جون زحمت تهیه و تدارک آش دندونی رو کشیدن، و هممون با هم بردیم پخش کردیم بین فامیل اونها هم همه زحمت کشیدن برای تبریک برات کادوهای خوشگل گرفتن، دستشون‌درد نکنه اینم عکس آش دندونی خوشگلت ...
10 مهر 1393

تولدهای ماهیانه سال اول و تولد سال اول

مامان و بابا از همون اول برات جشن تولد ميگرفتن، سال اول، روز دوم هر ماه جشن تولد ماهيانه ميگرفتيم و آخرش هم که تولد يک سالگی کل پسرمون تولد 0 ماهگی، بدو تولد تولد یک ماهگی در ارومیه خونه ددی و مادرحون، کادو هم یه جفت پاپوش خوشگل دادن بهت تولد دو ماهگی، دختر دایی پریسا مهمونمون بودن  تولد سه ماهگی گل پسرم تولد چهار ماهگی نعمت خدا تولد 5 ماهگی شازده پسرم تولد 6 ماهگی امید مامان تولد 7 ماهگی، که مصادف بود با روز دوم عیدنوروز، خونه آقاجون اینها بودیم مادرحون و ددی و خاله ثنا و مبینا اومدن، خاله سخرناز اینها هم بودن کلی زدیم و رقصیدیم تولد 8 ماهگ...
10 مهر 1393

مراسم نامگذاری

عزیزم ما تو ارومیه ( نمیدونم شاید شهرهای دیگه هم این رسم رو داشته باشن) یه رسمی داریم که روز دهم بعد از تولد هم نی نی رو میبرن حموم و جشن میگیرن و مهمون دعوت میکنن و هم اینکه پدربزرگهای نی نی تو گوشش اذان و اقامه میخونن و اسمش رو میگن.  ...
8 مهر 1393

اولین ها

شازده پسرم میخوام اینجا از اولین اتفاق ها و توانایی های زندگیت عکس و خاطره بذارم   اولین لحظه زمینی شد فرشته آسمونی من آقا طاها بعد از اولین حموم اولین سفرت به ارومیه در 14 روزگی  گل پسرم شما اینجا برای اولین بار تو سن 3 ماه و 8 روزگی تونستی غلت بزنی رو شکم مبارک! داستانش هم از این قرار که شما آبله مرغون گرفته بودی و رفته بودیم دکتر، از بیرون که اومدیم شما پیژامه رو پات کردی و شروع کردی به غلت زدن و هنرنمایی عزیزم اینجا هم اولین بار موهای طلایی و خوشگلت رو خاله جون من ( خاله فریده) کوتاه کردن، خیلیییی ماه شدی مامان قربونت بره شاه پسرم اینجا هم برای اولین بار سه نفری رفتیم پارک ج...
8 مهر 1393