طاهاطاها، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 28 روز سن داره

طاها پسر ، ثمره عشق امير و نازیلا

مراسم نامگذاری

عزیزم ما تو ارومیه ( نمیدونم شاید شهرهای دیگه هم این رسم رو داشته باشن) یه رسمی داریم که روز دهم بعد از تولد هم نی نی رو میبرن حموم و جشن میگیرن و مهمون دعوت میکنن و هم اینکه پدربزرگهای نی نی تو گوشش اذان و اقامه میخونن و اسمش رو میگن.  ...
8 مهر 1393

اولین ها

شازده پسرم میخوام اینجا از اولین اتفاق ها و توانایی های زندگیت عکس و خاطره بذارم   اولین لحظه زمینی شد فرشته آسمونی من آقا طاها بعد از اولین حموم اولین سفرت به ارومیه در 14 روزگی  گل پسرم شما اینجا برای اولین بار تو سن 3 ماه و 8 روزگی تونستی غلت بزنی رو شکم مبارک! داستانش هم از این قرار که شما آبله مرغون گرفته بودی و رفته بودیم دکتر، از بیرون که اومدیم شما پیژامه رو پات کردی و شروع کردی به غلت زدن و هنرنمایی عزیزم اینجا هم اولین بار موهای طلایی و خوشگلت رو خاله جون من ( خاله فریده) کوتاه کردن، خیلیییی ماه شدی مامان قربونت بره شاه پسرم اینجا هم برای اولین بار سه نفری رفتیم پارک ج...
8 مهر 1393

خاطرات دومین سال زندگی طاها پسر

پسرم این روزها حسابی شیطون و پر جنب و جوش شدی، دو هفته ای هست که داری راه میری، دل من و بابایی برات ضعف میره وقتی میبینیم مرد کوچیک خونمون پاساژ رو گذاشته زیر پاش و ما مجبوریم ضمن معذرت خواهی از فروشنده ها شمارو از مغاره ها بکشیم بیرون، قربون قد و بالات بره مامان  طاها جونم ، چون من و بابا تو خونه باهم ترکی صحبت میکنیم و رفت و آمدمون کمه، آقای دکتر گفتن باهات کلمه تمرین کنیم، اینجوری که تا یک هفته روزی صد بار یه کلمه رو تکرار کنیم یک هفته بود که من چشمهامو با گفتن توپ باز میکردم و شبها با گفتن توپ تورو میخوابوندم، بالاخره یاد گرفتی و الان میگی توپ، وااااااااای که چقدر شیرین حرف میزنی پروژه این هفته هم آب هست خوشگلم، ماشالا خوب...
8 مهر 1393

بدون شرح !!!

  16 ماهگی! 17 ماهگی! 17 ماهگی خونه دایی ایرج که ما به این روز انداختیمش! 17 ماهگی روز برگشت از  سفر ارومیه و حال روز ما! 18 ماهگییییی وای وای وای! 19 ماهگی، محوطه پاساژ بوستان پاتوق همیشگیمون اینم از 20 ماهگی آقا پسرم تو پارک محلمون که صبحها دوتایی مادر و پسر میریم و خوش میگذرونیم ...
23 ارديبهشت 1393